آدم گاهی حرفهای بنده های خدا را آنقدر باور میکند که دیگر جایی برای باور ِ حرف های خود ِ خدا باقی نمیماند. خدا به من میگفت " برای همه زندگی ات ، من - تنها من- کافی هستم " و من دل میبستم به خنده ِ تصنعی بنده ش...
حالا اینجا نشسته ام و ساعت دارد لحظه به لحظه بیشتر به نیمه شب نزدیک میشود. و بیچاره چشم هام...
چند ساعتی میشود که همینطور تر باقی مانده است...برای زنده شدن همه روزهایی که جان کندم تا گذشتند و حالا...
من از همان اول هم خوب میدانستم این دنیا با او خیلی سر ِ جنگ ندارد. سر ِ جنگش با من بود.. میگفتم عیبی ندارد. می ارزد همه آزارهای این دنیا به یک لبخند پدر ...به یک نوازش مادر..
خوابهایم امشب تعبیر شد
بهمن ماه پارسال خوب برایم تجسم شد
بهمن ماه امسال را هم خوب یادم خواهد ماند
برای روزی که به دخترم بگویم روی حرفهای بنده های خدا - حتی آن کسی که رو به روی چشم هایت گریه کرده - هم حساب باز نکن...
بهمن ماه امسال را خوب به خاطر خواهم سپرد برای اینکه بگویم میشود با لبه تیز تیز ِ دل شکسته ت، اشک خودت را درآورد و لاغیر...
اما این جمله را نگه داشته بودم برای امشب شاید
رفتار ِ تو با من
مثل ِ درآوردن کفش هایت بود...
+
تاریخ یکشنبه 94/11/11ساعت 11:59 عصر نویسنده تسنیم
|
نظر